خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال دودکش 2

خلاصه داستان سریال دودکش : سریال دودکش قصه دو خانواده را روایت می کند که یک قالیشویی دارا هستند و اتفاقات غیر متداولی برایشان می افتد و روایت را به پیش می برد… بهروز بالاخره به طبقه ۲۷ ام میرسه و درون منزل میره، آن گاه از تحویل قالی و قالیچه قبض و هزینه را میگیره البته میبینه به جای ۳۰۰ تومن ۱ میلیون دیتا بهروز میگه این خیلی زیاده ولی آقای محمودی میگه حاضرم یک‌سری برابرشد بدم ۱ ساعت کلاهک دودکش اچ پسرم برگرده پیشم. فیروز مدارکو تحویل عوامل اجرایی میده و میگه شما این قبضم ملاحظه کنید تخلیه چاه فرآورده ۱۵ روز پیشه صرفا برای لایروبی باید جوش شیرین میریختیم که برادر من شیرین بازی درآورده به جای جوش شیرین گچ ریخته، نائب رئیس اجرایی میگه به ناظر کیفی ببرین اگه مشکلی نباشه اونجا کاراتونو انجام میدن… معاون میخند و میگه بله فیروز میگه اگه هستی حاضرشو که بریم و باهم به سمت کله پزی می روند.بهروز تو مسیر رسوندن بچه ها به کله پزی ماجرای بی خانه شدن افروز و نصرت روش لو می دهد و افروز حیاتی حالی بد تو اتومبیل میشینه و فغان میکنه عفت عملکرد میکنه آرومش کنه و فیروز به بهروز سر میز میگه یه آدم بایستی خیلی کارایی کنه تا به ترازو تو نفهمه تو چجوری انقد نفهمی؟ حسینی بای تو مدیریت میشینه تا ببینه چیکار بایستی بکنه که فیروز پشت وانت را صحیح میکنه، لحافت میندازه و با باطری ماشین برایش هیتر میزاره تا فضا گرم بشه و ازش میخواد تا اونجا استراحت کنه. فیروز کیفش را از تو ماشین میاره و میره سراغ بهروز و هوشنگ تا دارای نردبان به خاله قرصشو بدن که بهروز یکدفعه نردبان را ول میکنه تا بره یه جام آب بیاره که تعادل بهم میخوره و هوشنگ از بالای نردبان میوفته زمین و آمبولانس میاد تا ببرنش. وقتی جلوی در بودن یه فردی گیاد و میگه منزل آقای رسولی؟ که گندم میگه اصلیش همینه زیرا از دیرباز میگفتن آفتاب لنگ دیگه عفت هم میگه آره دیگه پیش از این جهیزیه همینا بوده مانند الان نبوده که یه کامیون جهاز بدن و بحث جهیزیه افروز میشه که عفت تازه میفهمه تلویزیون و فریزر را فیروز خریده و در آخر میگه حال چه فرقی میکنه فیروز خریده دیگه، تلفن افروز زنگ میخوره و میبینه خاله اش تهرانه و ادرس خانه اش را میخواد که افروز میگه ما منزل نیستیم شما برین قالیشویی ما هم الان شیوه میوفتیم میایم اونجا. آقای معاون آن گاه از تحویل ماشینش میره، نصرت و فیروز در حالا مشاجره کردن بودن که خاله اونجا میرسه و میگه که کووید داره زیرا فعالیت واجب داشته مجبور شده بیاد. گندم به پریا میگه که آقا بهروز صدا کنه کارش داره، پریا ماجرای دعوا و بحث پدرش اهمیت بهروزو تعریف میکنه واسش و میگه خونه خالو نصرتم رفته اینجا نیست، گندم میگه آدرسشو بده که پریا میگه بلد نیستم و میره باطن تا از فروش کلاهک دودکش فیروز بپرسه.